یکی از بدترین اتفاقات اینکه با دوستت قرار داشته باشی و بری کنار ماشینش پارک کنی بعد از پشت شیشه دودیش حس کنی کسی تو ماشینه هی نگاه کنی و بعد از کلی شک زنگ بزنی و مطمئن شی که تو ماشین نیست و بری جلو تر کامل تو دید ماشینش پیاده شی از صندوق چیزی بیاری و بعد بری تو آینه به خودت برسی و دستای تازه لاک زدت رو بگیری جلوی دریچه کولر که خشک شه...
دوستت که برگشت بجای اینکه تو ماشین خودش بره بیاد و بگه برو دنباله ماشینم و وقتی رفتی تو راه بگه میدونی کی تو ماشینم بود؟،برادر بزرگم .....
در این حالت چند دقیقه سکوت می کنی و فکر می کنی که آیا زدن رژ لبت رویت شده یا نه و بعد با کلی خجالت پیاده شی و کلی معذرت خواهی کنی که تشخیص ندادی و به جا نیاوردیش...
امسال کلاً عید نداشتم و ندارم و نخواهم داشت...
اول اینکه استاد راهنمای بووووووووووووووووووووق (کلی حرف بد ناجوووور)بخاطر لجی که سر قضیه برادر صد تا بووووق تر از خودش باهاش داشتم به تنها کسی که اجازه دفاع نداد اینجانب بود و بنده همچنان درگیر خزعبلات نویسی و خزعبلات کشیدنم....
دوم اینکه بالاخره پدربزرگم فوت شده و خدا رو شکر مهمون برامون کم میاد و عید رو کمتر درک می کنم ....
نکته پُکوندنی: یه قدرت جدیدی پیدا کردم در حد پکوندن عرضم به حضورتون روز قبل از فوت پدربزرگم با مامانم رفتم خونشون داشتیم برمی گشتیم به مامان خانومم گفتم دقت کردی ژن طول عمر تو خانواده ما چقدر قدرتمنده ... بعد از دقیقاً 16 ساعت که بنده در گشت و گذار بودم مامانم با صدای غمبار زنگ زد گفت بیا خونه پدربزرگت انگار تموم کرده....یعنی منو میگی همونجا پی به قدرت ماوراییم بردم ..تازه بدیشم اینکه خبرگزاری مامانم این خبر رو در عرض ده روز به اطلاع داغ داران عزیز رسوند ...و بعد ازکشف این قدرت جهت پکوندن دشمنِ دوستان و آشنایان اعلام آمادگی کردم ....
یادش بخیر بچه که بودم یکی ازافتخاراتم این بود که پدر بزرگ مادربزرگام کنارمند ،تا چند وقت پیش به هرکس تسلیت میگفتم وقتی میگفت خدا رفتگانت رو بیامرزه باید تو ذهنم مرور می کردم نسلهای قبلیم رو تا به کسی برسم که فوت کرده باشه ...
پدر بزرگم رفت خیلی راحت ...رفت در حالی که روز قبلش در حال خنده بود ...رفت در حالی که می دونست داره میره و از نشانه هایی صحبت می کرد که الان درکشون می کنیم........بعد از یک هفته هنوز وقتی به عکست نگاه می کنم باورم نمیشه هفته گذشته همین روز سپردیمت به خاک سرد...رفت ولی باشکوه...
روزام گذشتن و ندونستم چجوری باورم نمیشه یکسال از زندگیم گذشت و هیچ تغییری نکردم شاید طبیعی باشه، مقصر این گذشت بی حاصل خودم بودم ، نیاز داشتم به این رکود تا به این نتیجه برسم برای زندگیم باید هدف 2 ساله بزارم بین موندن و رفتن ... انقدر این روزام بی حاصل بوده که هر روز که می اومدم اینجا هیچی نمی تونستم بنویسم این پست رو می نویسم بلکه گره کیبوردم باز شه و دوباره شروع کنم به نوشتن و خیلی کارایی که گذشته می کردم و الان تعطیلشون کردم ...
قـنـاعـت تـوانـگـر کـنـد مـرد را خبـر کـن حریص جهانگرد را
قـنـاعت کـن ای نـفس بـر انـدکی که سلطان و درویش بینی یکی
قناعت چیست؟
قناعت» مترادف با «اقتصاد » و « میانهروی » است. یعنی انسان در مصرف کردن مال و خرج کردن آن برای خود و خانوادهاش حالت اعتدال را مراعات نموده و به مقدار ناچیزی از وسایل زندگی که در حدّ ضرورت و نیاز او است، اکتفا نماید.
طبق اجماع نظر دوستان پایان نامه دار 2 ماه به دفاع مونده هیچی کار نداره درمونده وقت و وقت به بطالت گذرون به این فتوا رسیدیم که قناعت تنهادرمال دنیا نیست بلکه چیزی که مشکل جامعه ماست و اکثرجدایی ها و طلاق ها ازش منشا میگیره قناعت نداشتن به افراد هستش حالا این یعنی چی؟؟یعنی دخترم (پسرم)شما اگه به فرض کسی رادیدی و پسندیدی دیگه اون رو برای خود بهترین بدون و دنبال بهترو خوشگل تر و پولدارترش و خوش تیپترش نباش !!چرا؟؟ خوب مسئله اینجاست چون همیشه بهتر ازبهترین ها وجود دارند و این بهترین الا ماشاالله سیر صعودی نامتناهی دارد و هیچ ماکسیممی براش تعریف نمیشه...پس قناعت در این مسئله و قانع بودن به آن علاوه بر اینکه باعث میشه دروغ کمتر بگی و عذاب وجدان کمتر بکشی از اتلاف عمرت می کاهد و اهم ترین حسنه این قناعت این است که وقتی رفتی دنبال بهتر بهترا ممکن است با از دست دادن بهتر برای رسیدن به بهترین بدترین نصیبت شود و آن بهتر را هم از دست بدهی....وسلام علیکم و رحمتُ الله برکاتُ