4

بالاخره تاریخ دفاع گرفتم 92/2/23...یعنی راحت میشم البته نصفه و نیمه و بدون مقاله...

طبق تمام کارام و اتفاقات زندگیم این کارم هم پر از حاشیه بود که وقتی چشمام مثل الان از شب بیداری ماکت سازی نمی سوخت می نویسم ...

پ.ن: من نمیدونم باید چیکار کنم چرااز استاد و مدیر گروه و  هر کس منو میبینه میگه شما چقدر خونسردی ،البته خیلی خوبه !!!خوب باید چیکار کنم باید کرو کثیف و گریون باشم که فکر کنید پایان نامه دارم باید بدون لبخند باشم که فکر کنید استرس دارم ...انقدر مدیر گروهمون امروز گفت چقدر خوبه که شماخونسردی که از اون لحظه که از اتاقش اومدم  بیرون استرس کاذب گرفتم...

شکم نوشت:

از اونجا که در جلسات دفاع دانشگاهمون دقت کردم تمام تایم دفاع رو استادا دارن به هم خوراکی تعارف می کنن و هر چی بیشتر دوست داشته باشن بیشتر حواسشون از ارائه دانشجو پرت میشه ... حالا دارم فکر می کنم براشون شیرینی هاو شکلات های جدید و جذاب و متنوع بخرم وسرشون رو گرم کنم اصلاً به حرفام گوش نکنن چون بخوان چیزی بپرسن حوصله جواب دادن ندارم ...

بی حال نوشت:

انقدر فکر و جسم و روحم خسته است که فقط خودم میدونم و خدا و دیگه هیچکس نمیدونه...دلم میخواد برم یه ویلای ساحلی تنها باشم و برای خودم استراحت کنم و برم خرید و تفریح و گردش البته حداقل باید دونفر همراهم باشن :یکی که کارام رو انجام بده (کم بخورم یه نوکر بگیرم) و اون یکی یا یکی ها برای اینکه میرم تفریح و گردش تنها نباشم البته اگه اهل غر زدن باشن نیان بهتره...دیگه  فعلاً همین فقط هوام گرم نباشه لطفاً...چقدر متوهم شدم که اینا رو خواستم چون نهایت یک هفته استراحت دارم بعدش برای امتحان نظام باید آماده شم و مدرک زبانم و فکر کن مامان بابام ببینن من دیگه دانشگاه نمیرم مراسم کار گرفتن مغز برای دکترا....فکرشم خسته ترم میکنه...:(

21