3

فکر می کنم از استرس دفاعم نسبت به اتفاقات دیگه زندگیم سِر شدم  تو یکماه گذشته دوباره زندگیم زیر و رو شد و اتفاقی که 9 ماه شده  بود باعث نگرانیم خودم تو یک ماه مثل یک سرم قطره قطره وارد ورید زندگیم کردم ولی انقدر استرسم زیاده که همه چیز حتی خود استرسم گم شده

سرقت

آخه آدم چقدر خوش شانس میشه؟؟؟

رفته بودم لیسانسم رو بعد 3 سال بگیرم ببرم بدم اجازه دفاع بگیرم با دوستم از در دانشگاه اومدیم بیرون تا سویچ و گوشی رو از کیفم در آوردم یه موتوری همزمان کیفم رو قاپید و ما هم هی بدو مگه میرسی خلاصه برای اولین بار پام به کلانتری هم باز شد و نامه گرفتم برم آگاهی و همش در حال غصه خوردن برای وسایل  و مدارک داخل کیفم بودم و چندین ساعت افسوس و آه میکشیدم برای محتویات کیفم که الان  میگم چیا بود:

 ساعتی که تازه عیدی گرفته بودم و قبل از این اتفاق دوستم گرفت دستش کرد و بعد منم گذاشتم تو کیفم که کاش اینکار رو نمیکردم گارانتی  و همه چیزش داخل کیفم بود فروشش رو برای دزدای ...بووووووووووووق راحت کرده بودم ...ساعت نازنینم..:(بدترین قسمتشم اینکه بخوای به کسی که اون عیدی رو به عنوان اولین هدیه گرفتی بگی آقا اگه ساعت رو دیگه تو دستم ندیدی دزد برد...(خیلی سخت بود):(تخمین قیمت 700 تومن)

کیف لوازم آرایشم که بهترین وسایلم داخلش بود (تخمین قیمت 400 تومن)

خود کیف نازنینم که  خیلی دوستش داشتم (تخمین قیمت 350 تومن).

80 تومن پول نقد...

دو عدد جاسویچی سِت...

حالا میریم سراغ مدارک:

کارت ملی

کارت دانشجویی و کتابخونه

گواهی نامه

کارت و بیمه ماشین

دوتا دفترچه حساب

یه عدد کارت بانک

(تنها مدرک باقی مانده:شناسنامه)


خوب حالا میرسیم به خوش شانسی:

داشتم خودم رو آماده میکردم که صبح زود بلند شم برم حسابام رو ببندم و آگاهی برم برای مدارکم نامه بگیرم و برم دنبال گرفتن کارتام ...داشتم دنبال آشنا می گشتم کارام رو زودتر انجام بدم که یکی اومد پشت خطم از اونجا که بنده اهل جواب پشت خطی دادن نیستم یه ندایی بهم گفت ای رویا اونکه پشت خطه حاوی خبرهای خوش است...خلاصه جواب دادم اسم و فامیلم رو گفت و بعدکه مطمئن شد خودمم گفت راننده اتوبوسم و مدارکتون رو تو ایستگاه انداخته بودن دیدم برداشتم از روی فیش بانکی که داخل وسایلتون بود شمارتون رو پیدا کردم در عرض کمتر از یکساعت با پدر محترم جلوی درب منزل آقای خوش خبر همراه با شیرینیشون رفتیم و کل مدارکم رو گرفتم فقط مدارک بود و هیچ اثری از وسایلام نبود...

خوش شانس بودم برای  مدارکم ولی برای وسایلام دارم غصه میخورم...:(((

پ.ن.:دقیقاً وقتی همه بدبختیا با هم پیش میاد این  اتفاقات مسخره هم بهش اضافه میشه....

2

یکی از بدترین اتفاقات اینکه با دوستت قرار داشته باشی و بری کنار ماشینش پارک کنی بعد از پشت شیشه دودیش حس کنی کسی تو ماشینه هی نگاه کنی و بعد از کلی شک زنگ بزنی و مطمئن شی که تو ماشین نیست و بری جلو تر کامل تو دید ماشینش پیاده شی از صندوق چیزی بیاری و بعد بری تو آینه به خودت برسی و دستای تازه لاک زدت رو بگیری جلوی دریچه کولر که خشک شه...

دوستت که برگشت بجای اینکه تو ماشین خودش بره بیاد و  بگه برو دنباله ماشینم و وقتی رفتی تو راه بگه میدونی کی تو ماشینم بود؟،برادر بزرگم .....

 در این حالت چند دقیقه سکوت می کنی و فکر می کنی که آیا زدن رژ لبت رویت شده یا نه و بعد با کلی خجالت پیاده شی و کلی معذرت خواهی کنی که تشخیص ندادی و به جا نیاوردیش...


1

امسال کلاً عید نداشتم و ندارم و نخواهم داشت...

اول اینکه استاد راهنمای بووووووووووووووووووووق (کلی حرف بد ناجوووور)بخاطر لجی که سر قضیه برادر صد تا بووووق تر از خودش باهاش داشتم به تنها کسی که اجازه دفاع نداد اینجانب بود  و بنده همچنان درگیر خزعبلات نویسی و خزعبلات کشیدنم....

دوم اینکه بالاخره پدربزرگم فوت شده و خدا رو شکر مهمون برامون کم میاد و عید رو کمتر درک می کنم ....

نکته پُکوندنی: یه قدرت جدیدی پیدا کردم در حد پکوندن عرضم به حضورتون روز قبل از فوت پدربزرگم با مامانم رفتم خونشون داشتیم برمی گشتیم به مامان خانومم گفتم دقت کردی ژن طول عمر تو خانواده ما چقدر قدرتمنده ...  بعد از دقیقاً 16 ساعت که بنده در گشت و گذار بودم مامانم با صدای غمبار زنگ زد گفت بیا خونه پدربزرگت انگار تموم کرده....یعنی منو میگی همونجا پی به قدرت ماوراییم بردم ..تازه بدیشم اینکه خبرگزاری مامانم این خبر رو در عرض ده روز به اطلاع داغ داران عزیز رسوند  ...و بعد ازکشف این قدرت جهت پکوندن دشمنِ دوستان و آشنایان اعلام آمادگی کردم  ....